یه قاچ هندونه

بعضی وقتا که دلم تنگ میشه...فقط کاغذ و قلم آرومم میکنه....وقتی بهش نگا میکنم...میبینم هر چی تو دلم بوده خشک شده روی کاغذ

یه قاچ هندونه

بعضی وقتا که دلم تنگ میشه...فقط کاغذ و قلم آرومم میکنه....وقتی بهش نگا میکنم...میبینم هر چی تو دلم بوده خشک شده روی کاغذ

در فکر تو بودم

آسمان تمام ابر امروز

                         در انتظار باران بود

آسمان امروز

           دلگیر

غروبش دلگیرتر

 و شب

        غمناک

در انتظار باران بودم و کنج اتاق سرد و خالی

       در فکر تو بودم

سحرگاه

خسته از این همه سکوت

در انتظار باران بودم و رسیدن صبح

     در فکر تو بودم

رفتم توی ایوان...

   نسیم خنک بهاری و بوی خاک بارون خورده...

تمام شب باران آمده بود و من

    در فکر تو بودم

بیهوده

سعی میکنم بنویسم...اما نمیتونم

نوشتن هم دیگه آرومم نمیکنه

یکی بگه من چیکار کنم؟