یه قاچ هندونه

بعضی وقتا که دلم تنگ میشه...فقط کاغذ و قلم آرومم میکنه....وقتی بهش نگا میکنم...میبینم هر چی تو دلم بوده خشک شده روی کاغذ

یه قاچ هندونه

بعضی وقتا که دلم تنگ میشه...فقط کاغذ و قلم آرومم میکنه....وقتی بهش نگا میکنم...میبینم هر چی تو دلم بوده خشک شده روی کاغذ

شبانه های بی تو

زل می زنم به چشمات.نگاهم میکنی.لبخند ملیحی روی لبانت.من محو تماشای نگاهت...
باهات حرف میزنم...با چشمات باهام حرف میزنی...حتی پلک هم نمی زنی.صدایت را میشنوم.حرفهایت مثل همیشه آهنگین و دلنواز...دلم می لرزه...بغض میکنم...نگاهت میکنم.تو هنوز نگاهم میکنی...با چشمات باهام حرف میزنی...آروم میبوسمت...گرمی لبات رو احساس میکنم.دست نوازشت را روی صورتم حس میکنم.بهت زل میزنم و توی نگاهت گم میشم...
دوست دارم...دوست دارم...
صبح میشه...نمیتونم ازت دل بکنم...اشکام روی صورتم خشکیدن...عکست را میذارم لای کتاب و قایمش میکنم.به امید فردا شب که بازببینمت...تونگاهم کنی...حرفهایم را بشنوی...دوباره لبخند بزنی...بغضم را بشکنم و تو آرامم کنی...

وقتی که جان دادم

زمان...می ایستد


گل...میپژمرد


آسمان...مکث میکند


دل..پر میزند


من...میمیرم...زنده میشوم


لحظه ای که میگویی دلم تنگ است


و آتش میگیرم و در خود میسوزم و...سکوت...


سکوت محض و گاه صدای قورت دادن بغضی


و بعد هم هق هقی و گم شدن در آغوشی...