دوباره قلم دست میگیرم.دوباره بی قرارم.قلم هم مثل من زل زده به کاغذهای سفید و بی خط. اینبار مثل همیشه نیستم.توان نوشتم ندارم.کاش میشد چیزی بنویسم.اگر مینوشتم آروم تر میشدم.اما اینبار فقط دوست دارم بنویسم.اما از چه؟ از چه بنویسم.از دل بنویسم...که هیچش نمانده.از منظره و آب و آفتاب و آسمان بنویسم که دیگررنگشان را از دست داده اند...از این زمانه بنویسم که ننوشتنش بهتر است..یا ...نمی دانم.امروز حالی دیگر دارم.امروز میخواهم فقط از تو بنویسم.از تو و برای تو...
ساعتی گذشت و باز من بودم و قلم و کاغذهایی که از اسم تو سیاه شده بودند