یه قاچ هندونه

بعضی وقتا که دلم تنگ میشه...فقط کاغذ و قلم آرومم میکنه....وقتی بهش نگا میکنم...میبینم هر چی تو دلم بوده خشک شده روی کاغذ

یه قاچ هندونه

بعضی وقتا که دلم تنگ میشه...فقط کاغذ و قلم آرومم میکنه....وقتی بهش نگا میکنم...میبینم هر چی تو دلم بوده خشک شده روی کاغذ

کابوسهای روسی

 

....

ساکت میشویم

و شبها را به روز

و روزها را به شب میرسانیم

و اتفاقات خودشان خواهند افتاد!

انسان روزی بزرگ خواهد شد!

این قدر بزرگ

که به خیانتهای بچه گانه اش...

به این همه تمدنهای والا اعتراف خواهد کرد!

خدا کند تا آن روز کشیشی مانده باشد و

انجیلی و

جایگاهی برای اعتراف... آمین !

ما هم صبر خواهیم کرد!

به قول خاله ها:

سختی زندگی...

فقط در همین صد سال اول زندگی است!

بعد همه چیز درست خواهد شد!

مطمئن باش!

هم چنان که من مطمئنم

و به همین دلیل است که اکنون

در دومین قوطی سیگار زرم را باز کرده ام!

از نوشته های مرحوم حسین پناهی از کتاب کابوسهای روسی

باز باران...


آسمان خالی از پرنده
بی باران
سرشار از خاکستری
میان قدمهایم...صدایی آشنا:
های فلانی!
انگار غمی هست ترا در سینه
صدای آهنگ پاییز
پیچیده در فضای خواب آلوده صبح...ظهر...شام
کاش بارانی بود...بوی خاک و نمی بود
ای کاش صدایی بود...نفسی بود
تا برون آیم از این
خمار دلنشین