یه قاچ هندونه

بعضی وقتا که دلم تنگ میشه...فقط کاغذ و قلم آرومم میکنه....وقتی بهش نگا میکنم...میبینم هر چی تو دلم بوده خشک شده روی کاغذ

یه قاچ هندونه

بعضی وقتا که دلم تنگ میشه...فقط کاغذ و قلم آرومم میکنه....وقتی بهش نگا میکنم...میبینم هر چی تو دلم بوده خشک شده روی کاغذ

معنا

جاده
مسافر
دوچرخه
عشق...عشق...عشق
کوله بارم را می بندم.(چیزهایی برای زنده ماندن).بند کفشم را محکم می بندم.کلاه را بر سرمی گذارم.وحالا با دوچرخه ام همسفر می شوم.بسم ا...
جاده صدایم میزند.چند صد کیلومتر...آخر جاده چیست که اینگونه برای دیدنش بی تابم؟
هر از گاه...لابه لای صدای عبور ماشینها...لبخندی...تکان دادن دستی...پاهایم را توان می بخشد.
این آدمها با این سرعت کجا می روند؟ از توی ماشین حرکت ابرها در آسمان آبی کویر ناپیداست.گلها و خارهای کنار جاده هیچگاه اینگونه پیدا نیست. از پشت شیشه های بسته ماشینها٬ بوی خاک آفتاب خورده و نوازش نسیم هر از گاه بیابان پیداست؟
شب٬ صدای سکوت است و جیر جیرک.خاک زیر نور مهتاب می درخشد...آسمان٬ سیاه و غوغای ستارگان که محو تماشایشان میشوی.اینجا عمق طبیعت است.وخدایی که در این نزدیکی است...

از نوشته های هندونه در وبلاگ سایکلوتوریست

فصل تو

باورت می شود؟
ساعتی گذشت و باز
کاغذ...در حسرت نوازش قلم
چون همیشه...سپید و بی رنگ
زل زده به چشم من
من
فکرم در دور دست
جایی به نام
فصل جستجوی خود
می رود از برای خود
گاه
جلوتر که می رود
می رسد به یک نفر
آن وقت است که می ایستد آنجا
دقیقه ای...ثانیه ای...ساعتی
نمی دانم چه می شود
فکرم
گاه می دود
می رسد به من
شاید به چشم به هم زدنی

چشم که باز میکنم
کاغذ سپید بی خط
زل زده به چشم من
فکرم...
با رهگذری
در دوردست می زند قدم