یه قاچ هندونه

بعضی وقتا که دلم تنگ میشه...فقط کاغذ و قلم آرومم میکنه....وقتی بهش نگا میکنم...میبینم هر چی تو دلم بوده خشک شده روی کاغذ

یه قاچ هندونه

بعضی وقتا که دلم تنگ میشه...فقط کاغذ و قلم آرومم میکنه....وقتی بهش نگا میکنم...میبینم هر چی تو دلم بوده خشک شده روی کاغذ

شب بود و....

یک اتفاق...یک روز...یک کوچه...یک نگاه...یک آسمان... و بعد..مهتاب... و ... یک سکوت....سکوتی که همیشه به یاد ماند....یک سکوت... و بعد... یک نگاه... حالا... دست بود و ضربان.... وخیال مبهم ثانیه ها در مسابقه زمان...
 
 ساعتی بعد....
    نگاه بود و غم....
 و مسافر آرام آرام....با زمزمه ای غریب روی لب...دور شد
 مهتاب....نظاره گر
                            مسافر .. خیره به ماه.... و
او
دلتنگ........چشمانی خیره به راه
                         .................
بی خبر از چشمان خیس مسافر....
و
          شب بود و آسمان.....
روز بعد......
        غم بود و تنهایی ...... و غم