یه قاچ هندونه

بعضی وقتا که دلم تنگ میشه...فقط کاغذ و قلم آرومم میکنه....وقتی بهش نگا میکنم...میبینم هر چی تو دلم بوده خشک شده روی کاغذ

یه قاچ هندونه

بعضی وقتا که دلم تنگ میشه...فقط کاغذ و قلم آرومم میکنه....وقتی بهش نگا میکنم...میبینم هر چی تو دلم بوده خشک شده روی کاغذ


تو در من چه دیدی که نگاهت اینچنان منتظر است
خود را می شناختم
  هرگز این نبودم که در خیالت هستم...
من آن هستم که نخواستم باشم و
                                                تو....
تنها امید بودن
                در کوچه های سرد شب

صدایی از عمق وجودم بر میخیزد.....
       صدایی غریب و نا آشنا....
و لحظه ای که خود را در غربت چشمانت نظاره گر بودم.....

سکوت بود و...سکوت بود و .... سکوت.......