یه قاچ هندونه

بعضی وقتا که دلم تنگ میشه...فقط کاغذ و قلم آرومم میکنه....وقتی بهش نگا میکنم...میبینم هر چی تو دلم بوده خشک شده روی کاغذ

یه قاچ هندونه

بعضی وقتا که دلم تنگ میشه...فقط کاغذ و قلم آرومم میکنه....وقتی بهش نگا میکنم...میبینم هر چی تو دلم بوده خشک شده روی کاغذ

هراس


گاهی آنقدر زمان آهسته میگذرد که هر ثانیه اش مثل یک قرن میگذر و گاهی نیز آنقدر سریع که گویی هنوز نگذشته.
روزی که هراس داشتم از گذر زمان...روزی که ثانیه ها نارفیق بودند مثل همیشه...
و بعد از آن ... چه کند میگذرند...شاید هم اصلا نمیگذرند... انگار با من لج کرده اند... عجب ثانیه ها نامردند