-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیر 1384 01:18
ازش پرسیدم : میدونی زجر آورترین کار دنیا چیه؟ نگاهش به دوردست خیره شد... -در یک شب سرد زمستانی...در اوج غم و بدبختی باشی ولی شاد ترین موسیقی دنیا را بنوازی تا عابرینی چند...سکه ای را از سر ترحم به تو ببخشند
-
طلوع
جمعه 24 تیر 1384 01:57
خسته از سوسوی دورترین ستاره دنیا....خسته از صدای غریب یک مرغ مهاجر...خسته از بازی در صحنه روزگار...بر روی بلند ترین درخت روی زمین نشسته ام... در این تاریکی در انتظار عابری هستم که از دور دست...آرام آرام... با فانوسی در دست بیاید... و آن شب تا صبح نور فانوس خواهم خورد... صبح که شد... خورشید به آرزوی دیشب من پوزخند میزد
-
قایق
سهشنبه 21 تیر 1384 03:15
آرام آرام در جاده رکاب میزنم...منظره دشت در دز عصر تابستان و نسیمی خنک...تا چشم کار میکند دشت است و کوه است و آسمان و منظره... صدای جدال موجها با ساحل از دور به گوش میرسد...کمی بعد...جنگلی سرسبز...انبوهی از درختان سر به فلک کشیده و تا چشم کار میکند آواز پرندگان است و آسمانی سبز... دوچرخه و کوله بار را با درختی تنها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 تیر 1384 02:53
تو پرسیدی از من من تهی گشتم از خود وجودم سرتاسر نگاه تو میگفتی از خود و من گفتم از هیچ... از فریاد زمانه بر سر یک شقایق.... اینجا کوچه ها تاریکند اینجا احساس مرده اینجا کبوتر نیست همه خفته در خواب پریشانی جملاتم تلخ.... در منظره شاپرکی پر زد تو گفتی از چکاوک خیس بهار از صبح...از نگاه و من در اضطراب تکرار مبهم ثانیه ها...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 تیر 1384 03:19
او میگفت از هیچ... گوشهایم نگران و تو در انتظار من نگران از پایان آغاز سکوت کوچه های شب... وقتی آمدم قطره ای از مهتاب در چشمانت بود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 تیر 1384 03:35
تو در من چه دیدی که نگاهت اینچنان منتظر است خود را می شناختم هرگز این نبودم که در خیالت هستم... من آن هستم که نخواستم باشم و تو.... تنها امید بودن در کوچه های سرد شب صدایی از عمق وجودم بر میخیزد..... صدایی غریب و نا آشنا.... و لحظه ای که خود را در غربت چشمانت نظاره گر بودم..... سکوت بود و...سکوت بود و .... سکوت.......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 تیر 1384 00:21
اگر شبی دیدی که ستاره ها سو سو میزنند.........بدان که دل پنجره گرفته است
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 تیر 1384 02:36
آسمانی که همیشه نظاره گر تنهایی من بود.... هرگز گریه های شبانه ام را نفهمید ماه... که تنها منظره دوست داشتنی شب است.... از خیره شدن هراسی نداشت و دل آسمان... هیچگاه نگرفت...... اکنون من.... شب... و تنهایی...هر سه...کنج اتاق
-
شب بود و....
یکشنبه 12 تیر 1384 01:46
یک اتفاق...یک روز...یک کوچه...یک نگاه...یک آسمان... و بعد..مهتاب... و ... یک سکوت....سکوتی که همیشه به یاد ماند....یک سکوت... و بعد... یک نگاه... حالا... دست بود و ضربان.... وخیال مبهم ثانیه ها در مسابقه زمان... ساعتی بعد.... نگاه بود و غم.... و مسافر آرام آرام....با زمزمه ای غریب روی لب...دور شد مهتاب....نظاره گر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 تیر 1384 00:22
در ازدحام فاصله ها یک نفر گریست لحظه ای بعد.... آسمان خوابیده بود صدای پای جاده در گوش مسافر و باز.. شب و تنهایی....
-
آواز
یکشنبه 12 تیر 1384 00:16
کلاغ... در مسابقه حیات... در نزاعی تلخ.... و قناری تنها... در قفس آواز خویش.... در حسرت پرواز و هیچکس ندانست تنهایی قمری را....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 تیر 1384 01:35
شب گوشه ایوان.... ماه بود و تنهایی و آواز قناری شب ...... عطر سیگار یک خاطره... و من.... در کوچه تنهایی گم شده ام
-
........
شنبه 11 تیر 1384 01:01
زمان..... روی پلک شب خشکیده است ماه نظاره گر........ سایه ها ..... خفته من خسته از تکرار مبهم شب... .... آواز دلنشین سکوت ... در دور دست..... حجم شب پیداست..... صدایی مرا میخواند.... من...بی تاب......... ... پر از وسوسه رفتن و..... صبح آمد من.... هنوز در غبار آینه مانده ام